کمی تا قسمتی موقت!
نوشتنم نمی آید. همین.
نه وقت فراغت درست و حسابی دارم نه حال نوشتن نه موضوع خاصی قلقلکم می دهد که بنویسم.
اوضاع لبنان از نظر امنیتی بهتر شده، خصوصا بعد از تاکتیکها و استراتژی های حزب الله، در بستن مرزهای سوریه و لبنان و مجبور شدن دولت لبنان به دخالت در اراضی این کشور که دست تروریستهای مسلح سوری و خارجی بود خصوصا در عرسال. ارتش جای حزب الله را در ایست بازرسی های منتهی به عرسال گرفته و با چراغ سبز نبیه بری و حزب الله، نقشه امنیتی کاملی در سرکوب هر اخلالگر در امنیت کشور به اجرا در آورده.
پایی که وارد بهشت شد
هشام جوانی جنوبی بود که از من چند سالی کوچکتر بود. کشاورز زاده ای ساده و پاک و با صفا. وقتی شنیدم پایش قطع شده و در بیمارستان است با خودم گفتم خوب است به دیدنش بروم.
از جلوی بیمارستان رد می شدم که عزمم را جزم کردم بروم داخل، از جلوی نگهبان مسلح سیاهپوش که داشت با یکی روبوسی می کرد رد شدم. وارد شدم، جلوی اطلاعات ایستادم. خانمی با حجاب لبنانی نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. بعد از چند ثانیه تلفنش تمام شد و پرسید چه کار دارم. گفتم فلانی در کدام اتاق است. در کامپیوترش سرچ کرد و شماره اتاق را گفت. سوار آسانسور شدم و رفتم بالا. اتاق را پیدا کردم و داخل شدم. سلام و روبوسی کردیم. برای مزاح گفت الان تو نماینده جمهوری اسلامی هستی دیگه؟ خندیدم و پیشانی اش را بوسیدم.
برادر بزرگش هم آنجا بود. وقتی چند تا از فامیلهایشان که آنجا بودند داشتند با هشام خداحافظی می کردند آرام به من گفت: برادرم خیلی روحیه اش خوب است. محکم محکم است.
واقعا هم محکم بود. بی هیچ ناله یا نگرانی یا ترس. انگار که فقط بیماری ساده ای باشد. نه اشکی نه آهی نه ترسی نه بهتی نه هیچ نگرانی از آینده. شنیده بودم که به فامیلهایشان سفارش کرده اند کسی برای همدردی تسلیت نگوید. هر کسی هم می آمد و وارد می شد می گفت «سلامتک، سلامة قلبک» و برای او ودیگر جوانها دعا می کرد. با وجود این جوانها و این ایثارگری و فداکاری و بزرگمنشی، دیگر خجالت می کشم در دعاها و زیارت ها بگویم یا لیتنا کنا معکم. چرا که ادعایی بیش نیست. جوانهایی با این سن کم برای دفاع از اهل بیت جان می دهند و جانباز می شوند و من ....
پ.ن: خواستم بنویسم پایی که جا ماند اما دیدم نه، پا به مقصد رسید و بدن جا ماند.
وقتی سربازها گروگان گرفته می شوند
گروگان گرفته شدن مرزبانها در تمام دنیا سابقه دارد و فقط مربوط به ایران نیست. اما تلاشهای دیپلماتیک و پاسخ نظامی به این پدیده، امری است که قضیه گروگانگیری را تحت الشعاع قرار می دهد.
مثلا در سال 2006 وقتی حزب الله لبنان در عملیات وعده صادق چند سرباز اسراییلی را لب مرز به اسارت گرفت، رژیم اشغالگر قدس با وحشیگری تمام، یکی از بزرگترین جنگ های منطقه در چند سال اخیر را آغاز کرد که البته بعدها معلوم شد برای جنگ از قبل برنامه داشته اند و عملیات حزب الله مجبورشان کرد زودتر از موعد در حالی که رودست خورده بودند وارد جنگ شوند.
وقتی دولتی ضعیف مثل لبنان نمی تواند از حقوق خود دفاع کند، دشمنش هرچه بخواهد انجام می دهد.
اگر کشور را ضعیف کنند یا ضعیف جلوه بدهند نتیجه این می شود که برای احقاق حق خودمان، نمی توانیم قدمی برداریم. پاکستان ایران را تهدید می کند که اگر وارد خاک این کشور شویم فلان و بهمان می کند!
هنوزموشک باران پادگانهای منافقین در عراق توسط ایران را یادم نرفته . وقتی قوی باشیم می توانیم و انجام می دهیم. هیچ کس هم نمی تواند بگوید چرا.
پاسخ ایران به ممنوعیت تشیع در مالزی چیست؟
مدتی است مالزی که مثلا پیشرفته ترین کشور اسلامی بود، اقدامات ضد شیعی غیر معقولی انجام می دهد. هرچند نیمی از تقصیر شاید بر گردن خودمان باشد که به جای مبلغان شیعه، توریست و قاچاقچی و خلافکار به مالزی فرستادیم، اما اقدامات آنها در غیرقانونی کردن مذهب شیعه، حمله به حسینیه ها و مجالس شیعیان و بازداشت شیعیان را نمی توان نادیده گرفت و بی پاسخ گذاشت.
داشتم به این فکر می کردم که اقدامات متقابل چه می تواند باشد. اقدامات متقابل ایرانی ها عموما فشارهای رسانه ای، حملات سایبری، کمپین ها و محکومیت ها و طومار، کاریکاتور و غیره است. داشتم فکر میکردم در لبنان که اینهمه کارگر و کلفت مالزیایی هست حرکتی راه بیندازیم. مثلا شیعه ها کارگر مالزیایی استخدام نکنند.
یادم افتاد اگر امام موسی صدر بود، از اساس کسی جرات نمی کرد و به این سمت نمی رفت که تشیع را ممنوع کند. اگر هم چنین می شد، مطمئنا به جای اخراج و تحریم و جبهه گرفتن، شاید امام موسی صدر دستور میداد همه ی شیعیان فقط کارگر مالزیایی استخدام کنند تا آنها با شیعه آشنا شوند و آداب و رسوم آن را ببینند و هنگام بازگشت به کشورشان، با افکار تند ضد شیعی مبارزه کنند.
عقلانیت و انسان محوری امام موسی صدر گمشده ی روزگار ماست، هرچند رهبران ما حکمت و منطق خوبی دارند اما دشمنان وحشی شده اند، بی منطق شده اند و هدفشان شده نابودی شیعه. جالب اینجاست که در گذشته، نظرات الازهر در تایید یا رد مذاهب مهم بود اما امروز با وجود تایید الازهر و سخنان جالب ریاست آن در دفاع از شیعه، تبلیغات مسموم وهابیت توانسته کار را به اینجا بکشاند.
در دعای سال جدید بعد از ظهور مولایمان، آزادی امام موسی صدر را از خدا بخواهیم.
چند ساعتی تا سال جدید
ساعت 20 و 27 دقیقه و7 ثانیه روز پنج شنبه 29 اسفند 1392 هجری شمسی لحظه ی تحویل سال جدید است. به ساعت لبنان یعنی 18:57:07 . شب جمعه و ایام فاطمیه و شهدای دفاع مقدس در سوریه، به نظرم بهترین جا برای تحویل سال، زینبیه است. هرچند امکانش فراهم نشد، اما به جاش سعی می کنم در مزار شهدای این دفاع مقدس حضور پیدا کنم و برای ظهور مولامون دعا کنم.
امیدوارم سال جدید برای دوستان و همراهان بازدید کنندگان، سالی مملو از موفقیت و شادکامی و سعادت باشه و نقشه های دشمنان مملکتمون نقش بر آب بشه و شرشون به خودشون برگرده.
ان شاءالله همه مجردا ازدواج کنن و عروس دامادها بچه دار شوند و بی پولها پولدار شوند مریضها شفا پیدا کنند، زندانی ها آزاد بشند (البته نه جنایتکارایی که به مردم صدمه زده بودند)
عیدی ما به دوستان هم دعا و زیارت از طرف اوناست. هرکی هرکدوم از شهدای دفاع مقدس از حریم اهل بیت رو ارادت داره و دوست داره، نیت کنه که سلام و دعاشو به اونا برسونم.
از عرسال مقاوم تا عرسال تروریست پرور
عرسال مانند دیگر شهرهای لبنان مردمانی ملی و مبارز داشت که شهدایی هم در طول سالیان مقاومت تقدیم کرده است. اما با قدرت یافتن جریان المستقبل و صرف مبالغ بسیار و پر کردن مغز مردم از تهمت به ایران و سوریه و حزب الله، امروزه شهری است میزبان مسلحین و ممر تروریستها و انتحاری ها.
این روزها اسم عرسال را زیاد شنیده اید. عرسال شهری کوچک یا بهتر بگویم دهکده ای بزرگ نزدیک مرز بین لبنان و سوریه، در شمال لبنان است. اما مناطق و زمینهای اطراف این دهکده که متعلق به آن است وسعت زیادی دارد. بطوریکه حدود 50 کیلومتر مرز مشترک با سوریه دارد.
این دهکده سنی نشین از قدیم، یکی از راه های قاچاق و تبادل کالا با سوریه بوده است. هرچند امروزه عرسال به سبب آنکه به «منبع ماشینهای بمبگذاری شده» و «دروازه عبور ومرور تروریستها به لبنان و سوریه» معروف شد، توسط ارتش لبنان و حزب الله تقریبا محاصره شده است اما جالب است بدانید این دهکده مانند بقیه دهکده ها و شهرهای لبنان تاریخچه مبارزاتی و انقلابی دارد.
آیا اوباما وبلاگ من را می خواند؟
وبلاگ ایرانی ام با آدرس و سیستم جدیدش، هنوز به رتبه وبلاگ قبلی در موتورهای جستجو نرسیده و عموما دوستان و بازدیدکنندگان همیشگی به آن سر می زنند. با بررسی آمار بازدیدکنندگان اطلاعات جالبی بدست میاد. مثلا می بینم که برخی هکرهای چینی سعی در یافتن صفحه مدیریت و هک کردن آن دارند. همچنین خیلی ها از آمریکا وبلاگ را بازدید کرده اند. اما آیا همه آنها وی پی ان است؟
بعد از بازدید و بررسی سایتم توسط تیم اسراییلی، با خودم گفتم نکنه واقعا باورشون شده که این وبلاگ اهمیت داره و اطلاعاتی که ارائه میده خیلی دست اوله، پس حتما باید با سران مقاومت در ارتباط باشه. وگرنه برای چی بین این همه سایت رسمی و غیر رسمی طرفدار مقاومت، اومدن سراغ یه وبلاگ شخصی.
گفتم این جوک لبنانی رو بگم براتون ، هم جالبه هم به این بحث ربط داره.
به اوباما گفتند این لبنانی ها یک سیستم فوق پیشرفته جاسوسی دارند که از تمام اخبار و اطلاعات دنیا ظرف سه ثانیه مطلع میشه! تعجب کرد و گفت این چه سیستمیه؟ از کجا آوردن؟ گفتن نمیدونیم فقط میدونیم اسمش شوفی مافی است. میگن شو فی مافی و طرف مقابل اطلاعات دست اول میده.
اوباما تصمیم گرفت خودش بره و از نزدیک ببینه. لباس عربی پوشید و رفت دم یک پمپ بنزین وایساد. به شخصی که داشت بنزین می زد گفت: السلام علیکم. شو فی مافی؟
گفت: نمیدونم فقط میگن اوباما با لباس مبدل عربی اومده لبنان!
این قضیه شوفی ما فی (همون دیگه چه خبرِ خودمون) تو لبنان باعث شده همه جور اطلاعاتی سریع پخش بشه. البته من خودم سعی میکنم اطلاعاتی که می شنوم اصلش رو از یه آدم مطلع یا شاهد بپرسم و بفهمم.
با این احوال شاید عمو اوباما فکر میکرده من مثلا یه آدم مهم هستم و باید زیر نظر گرفته بشم. گفتم که بدونه اینم همون شوفی ما فی هست!
اوباما مثلا در حال چک کردن سایت من :)
لبنان یا تهران؟ مساله این است
یه موقع هایی اینقدر سختی و فشار تو کشور غریب آدمو اذیت میکنه که با خودش میگه اصلا برا چی اومدی اینجا. البته لبنان برای من خیلی هم غربت نیست اما در هر حال وقتی قانون اون کشور آدم رو شهروند عادی محسوب نکنه و بیمه و خدمات نداشته باشه ولی مجبور باشه کل مالیاتها و پرداختها رو مثل بقیه (حتی بیشتر) انجام بده، خب خیلی زور میاد به آدم.
بارها با خودم فکر کردم برای چی باید لبنان رو به ایران ترجیح بدم. اگه از اهداف معنوی و بلند مدت و شخصی چشم پوشی کنم و مانند یک جوان عادی نگاه کنم و مزایا و معایب زندگی در لبنان رو در کفه ترازو بگذارم، قطعا باید بلند شم برگردم ایران؛ شک نکنید.
خیلی از جوانهای ایرانی که از اوضاع ایران راضی نیستند، شاید معیارهای زیر رو در نظر داشته باشند:
وعده حزب الله به حقیقت پیوست: احسم نصرک فی یبرود
دیروز صبح که از خواب بلند شدم و به گوشی موبایل نگاه کردم، دیدم پیام آمده که یبرود آزاد شد! اول باور نکردم تا اینکه از رادیو هم خبر را شنیدم. یبرود شهری در منطقه قلمون و در همسایگی لبنان بود که محل تجمع و عبور و مرور تروریستها به لبنان به شمار می رفت. حدود یک ماهی بود که ارتش سوریه با کمک نیروهای خط شکن حزب الله آنرا محاصره کرده بودند و آماده هجوم نهایی بودند.
اطلاعات و اخبار مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و گردشگری پیرامون لبنان
برای اطلاعات بیشتر به صفحه درباره پایگاه مراجعه فرمایید.
دستهبندی
-
آشنایی با لبنان
(۷۲۰)-
فرهنگ و آداب و رسوم
(۹۸)-
غذای لبنانی
(۱۲)
-
-
اقتصاد و تجارت
(۱۳۴) -
سیاست
(۲۶۳) -
مقاومت
(۳۷۷) -
مذاهب و طوایف
(۶۵) -
توریسم
(۳۵)
-
-
اخلاق و دین
(۲۱۳) -
امام موسی صدر
(۹۲) -
دنیای دیجیتال
(۲۷) -
راهنمای ایرانیان در لبنان
(۷۶) -
شخصی - درباره ما
(۵۶) -
اخبار
(۳۴۷) -
ایران
(۷۹) -
سفرنامه و لبنان گردی
(۲۸)