۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

خاطرات سرتیپ - قسمت ششم

خاطرات سرتیپ - قسمت ششم

امام را همیشه متهم می کردند که شما و افرادت با اقداماتتان این مملکت را به نابودی می کشید.

یک بار رسیدم منزل همسرم گفت کجایی؟ گفتم: از کی تا حالا از من بازجویی می کنی؟ کار داشتم بیرون بودم. گفت: نه خیلی دنبالت می گردند. گفتند اگر آمدی سریع با سفارت امارات تماس بگیری. وزیر خارجه شان سفرش را عقب انداخته تا تو را ببیند. با تعجب رفتم زنگ زدم به سفیر. گفت: خدا حفظت کنه کجایی. تو را به خدا سریع بیا اینجا. بلند شدم رفتم سفارت. وزیر خارجه ی امارات مرا به گرمی در آغوش کشید و خیلی مرا تحویل گرفت. مانده بودم چرا.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات سرتیپ - قسمت پنجم

خاطرات سرتیپ - قسمت پنجم

روزی توفیق علاوی از بزرگان عراق آمده بود و همراه هم داشتیم در بیروت می گشتیم. رسیدیم به جایی که خانواده ی امام موسی صدر بعد دزدیده شدنش آنجا ساکن شده بودند. خانه ای اجاره ای در محله ای نه چندان مرتب. گفتم اینجا منزل سید صدر است.

علاوی گفت: کدام سید صدر؟

گفتم امام موسی صدر.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۱ دیدگاه

خاطرات سرتیپ - قسمت سوم

خاطرات سرتیپ - قسمت سوم

یک بار در جنگهای داخلی لبنان در منطقه ی اوزاعی بین آل ناصر و آل مقداد جنگ در گرفت. آل ناصر شیعیان ساکن منطقه بودند و آل مقداد هم از بعلبک آمده بودند آنجا ساکن شده بودند. امام ما را در مجلس جمع کرد. گفت می دانید بین اینها جنگ شده؟ گفتیم بله. برایمان عادی بود. آل مقداد همیشه با یکی دعوا و درگیری دارند.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۱ دیدگاه

خاطرات سرتیپ - قسمت دوم

خاطرات سرتیپ - قسمت دوم

مصطفی: امام موسی صدر سه انقلاب انجام داد. یکی انقلاب در افراد که خودم یکی از آنها بودم و مرا از جهنم کشاند بیرون و برد در بهشت. یکی انقلاب اجتماعی در لبنان. یکی انقلاب ایران. در زمانی که خیلی با امام موسی صدر همکاری های امنیتی داشتم، امام استقبال از انقلابیون ایران و کسانی که از دست ساواک فرار می کردند را به من سپرده بود.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات سرتیپ - قسمت اول

خاطرات سرتیپ - قسمت اول

مصطفی الحاج از نیروهای پلیس امنیت داخلی بود. از آنجا که جزو دار و دسته ی کامل اسعد (فئودال شیعه و رییس اسبق مجلس لبنان) بود تنها شیعه ای بود که در پلیس به رتبه ی نظامی خیلی بالایی رسیده بود و خود رییس اسعد و زنش در عروسی وی شرکت کردند. هم اکنون بازنشسته است و سنش بالای 85 است.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات احمد - قسمت چهارم

خاطرات احمد - قسمت چهارم

یک بار قرار بود در جنوب به مناسبتی یک جشن بگیرند و امام برای مردم صحبت کنند. احمد و دو نفر دیگر سوار یک ماشین شدند و در دهکده های مختلف جار می زدند که سازمان امل شما را به جشن در فلان جا دعوت می کند. آنزمان امکانات اطلاع رسانی نبود و بهترین راه همین بود.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات احمد - قسمت سوم

خاطرات احمد - قسمت سوم

احمد می خواست جشن کوچکی بگیرد و به همراه معلمین، امام موسی صدر را دعوت کند تا میوه و شیرینی بخورند. همه ی معلم ها پول گذاشتند و احمد خوراکی تهیه کرد و منتظر بود زنگ استراحت معلمها شود تا همه جمع شوند و امام را دعوت کنند و همراه امام دور هم بنشینند.  دانش آموزی وارد شد و خواست چیزی از خوراکی ها بخورد.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات احمد - قسمت دوم

خاطرات احمد - قسمت دوم

روزی امام موسی صدر به مدرسه آمد و از همه جا بازدید کرد. دانش آموزان به امام شکایت کردند که این اردوگاه فلسطینی ها که بغل ما هستند دائم به ما سنگ پرت می کنند. ما چه کار کنیم؟ بگذارید یک جوری ادبشان کنیم.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

خاطرات احمد - قسمت اول

 بالاخره امتحاناتم به پایان رسید و بنا بر وعده ای که داده بودم خاطراتی از کسانی که همراه با امام موسی صدر بودند را منتشر می کنم. این خاطرات را خودم مستقیما از اشخاص شنیدم زیرا به عنوان مترجم در حضور آنها بودم. سری اول این خاطرات را از شخصی به نام احمد نقل می کنم که نخواست اسمش ثبت شود. شما او را به نام احمد بشناسید.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


LIBANIRAN

اطلاعات و اخبار مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و گردشگری پیرامون لبنان
برای اطلاعات بیشتر به صفحه درباره پایگاه مراجعه فرمایید.

پربیننده ترین مطالب
پیوندها