شهادت جمعی از سرداران مقاومت
امروز حوالی ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود که در بین خبرهایی که از سوریه می فرستند نوشته بود یک هلیکوپتر اسراییلی دو موشک به هدفی در دهکده «مزرعة الأمل» در قنیطره (در جنوب سوریه) شلیک کرده است. همزمان دو هواپیمای شناسایی اسراییل هم در منطقه در حال گشت زنی بوده اند.
حاج قاسم قهرمان یا حاج قاسم اسطوره؟
هربار کسی اسم سردار عزیز، حاج قاسم سلیمانی را مطرح می کند (خصوصا دشمنان)، احساس می کنم جریانی مشکوک در پی اسطوره سازی از این مرد بزرگ است تا به هدفی شوم برسد. بارها ایشان را ناجی قضیه های مختلف مطرح کرده اند و چنین نشان داده اند که اگر ایشان نبود، ما یا جبهه مورد حمایت ما شکست خورده بود.
خب اگر کمی فکر کنیم، و اگر کمی اطلاعات از وضع میدانی داشته باشیم متوجه می شویم این نوع صحبتها بیش از آنکه برای خدمت و محبت به این سردار عزیز باشد، آگاهانه یا ناآگاهانه ضربه به ایشان و سپاه است.
مثلا در قضیه عراق، می گویند اگر ایشان نبود الان بغداد سقوط کرده بود و ...
چند ساعتی تا سال جدید
ساعت 20 و 27 دقیقه و7 ثانیه روز پنج شنبه 29 اسفند 1392 هجری شمسی لحظه ی تحویل سال جدید است. به ساعت لبنان یعنی 18:57:07 . شب جمعه و ایام فاطمیه و شهدای دفاع مقدس در سوریه، به نظرم بهترین جا برای تحویل سال، زینبیه است. هرچند امکانش فراهم نشد، اما به جاش سعی می کنم در مزار شهدای این دفاع مقدس حضور پیدا کنم و برای ظهور مولامون دعا کنم.
امیدوارم سال جدید برای دوستان و همراهان بازدید کنندگان، سالی مملو از موفقیت و شادکامی و سعادت باشه و نقشه های دشمنان مملکتمون نقش بر آب بشه و شرشون به خودشون برگرده.
ان شاءالله همه مجردا ازدواج کنن و عروس دامادها بچه دار شوند و بی پولها پولدار شوند مریضها شفا پیدا کنند، زندانی ها آزاد بشند (البته نه جنایتکارایی که به مردم صدمه زده بودند)
عیدی ما به دوستان هم دعا و زیارت از طرف اوناست. هرکی هرکدوم از شهدای دفاع مقدس از حریم اهل بیت رو ارادت داره و دوست داره، نیت کنه که سلام و دعاشو به اونا برسونم.
زنده بودن مردگان و شهدا
وقتی یک ایرانی برای درس یا کار به لبنان می آید نه تنها مشکلات غریب بودن و تنها بودن و ناشناس بودن را دارد بلکه مشکلات لبنان هم اضافه بر آن باید تحمل کند: گرانی و شلوغی و بی برقی و بی آبی و ...
ماجرای زیر که سید کمیل در گوگل پلاس خود تعریف کرده مرا یاد داستانی از حضرت علامه طباطبایی انداخت. اول ماجرای سید را بخوانید:
حسین مقاومت، فرزند عزرائیل
نشر این مطلب در صورت ذکر نام مترجم بلامانع است.
ترجمه محمود علوی
وقتی سید عباس موسوی به دبیرکلی حزب الله انتخاب شد بیش از دو هفته در بیروت باقی ماند و در این مدت به منزلش در بقاع نرفت. یک روز فرزند کوچکش حسین (که با او به شهادت رسید) تلفن زد . گفت: «چرا خودتو گرفتی؟ دبیر کل شدی دیگه پیش ما نمیای!». پدرش خندید و از خانواده پرسید «کدومتون همچین حرفی زدید جلوی بچه؟»
انفجار در نزدیکی سفارت ایران در بیروت
راس ساعت ده صبح که برق آمد و دکمه آسانسور را زدم تا پایین بروم، از خانه همسایه شنیدم که با صدای بلند برای پدر پیرشان می گفت در جناح انفجار رخ داده. سریع وایرلس گوشی را روشن کردم و رفتم سایت النشره و دیدم در جناح بمب منفجر شده. متوجه نشدم جناح کجاست. پایین که رسیدم دیدم همه در میوه فروشی روبروی خانه جمع شده اند و به تلوزیون خیره شده اند. شبکه المیادین که دفترش یک خیابان پایین تر از محل انفجار است اولین گزارشگر زنده از انفجار بود. تازه فهمیدم بغل سفارت خودمان انفجار رخ داده. اول مشخص نبود انتحاری است یا موشک. میوه فروش که داشت صحنه های انفجار را می دید گفت این حتما انتحاری بوده. موشک اینطوری نمیکنه.
سوریه نیروی ایرانی نمی خواهد
وقتی ابوحسن دستانم را فشرد قدرت یک پهلوان را حس کردم. محکم و گرم و دوستانه با من دست داد. تا بعد از اینکه از مجلس بیرون رفت نمی دانستم کیست؛ تصورم این بود که یک حزب اللهی معمولی باشد. هرچند تیپ و ظاهرش مثل عماد مغنیه بود اما لاغرتر از او بود و سبزه. داشتند با شیخ در مورد نیروها در سوریه و آموزش جوانان سوری صحبت می کردند.
انفجار در تهران؟!!
همان چهار راهی که همیشه رد می شدم، وسط چهار راه شلوغ و سردرگم، گاهی انظباط (پلیس راهنمایی حزب الله) می ایستاد گاهی یک پلیس شهرداری. همان که نبشش معجنات الخباز بود (معجنات هر چیزی که با خمیر درست می شود مثل پیتزا و مناقیش و...). همان که چند قدمی با مجمع سید الشهدا فاصله دارد. جوان باطری فروشی که مغازه اش آنجا بود شهید شد، فلافلی سر خیابان شهید شد، مغازه ها که تا مدتها در آتش می سوخت، شیرینی فروشی نابود شد و سلمانی دیگر وجود ندارد. اجساد این طرف و آن طرف پراکنده است. تکه های گوشت سوخته از در و دیوار آویزان است.
شیعیانی که به دست سلفی ها شهید می شوند
دیروز شهید جوانی از حزب الله در صیدا تشییع شد که با مزاحمت سلفی ها، در شهر برای مدتی تشنج ایجاد شد.
شهید صالح الصباغ در خانواده ای سنی به دنیا آمد و بزرگ شد. بعد از آنکه شیعه شد به مقاومت پیوست و آموزش های مختلف را گذراند. دیروز که پیکر پاکش را می خواستند طبق وصیتش در قبرستان شیعیان صیدا دفن کنند پدرش مخالفت کرد.
اطلاعات و اخبار مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و گردشگری پیرامون لبنان
برای اطلاعات بیشتر به صفحه درباره پایگاه مراجعه فرمایید.
دستهبندی
-
آشنایی با لبنان
(۷۲۰)-
فرهنگ و آداب و رسوم
(۹۸)-
غذای لبنانی
(۱۲)
-
-
اقتصاد و تجارت
(۱۳۴) -
سیاست
(۲۶۳) -
مقاومت
(۳۷۷) -
مذاهب و طوایف
(۶۵) -
توریسم
(۳۵)
-
-
اخلاق و دین
(۲۱۳) -
امام موسی صدر
(۹۲) -
دنیای دیجیتال
(۲۷) -
راهنمای ایرانیان در لبنان
(۷۶) -
شخصی - درباره ما
(۵۶) -
اخبار
(۳۴۷) -
ایران
(۷۹) -
سفرنامه و لبنان گردی
(۲۸)