اصلا وقتی سربازی می رویم و همه را با یک لباس و یک جایگاه و یک عنوان در نظر می گیرند و عمدا کاری می کنند که بادشان بخوابد، می فهمیم که خیلی باد داشتیم. آن موقع است که وقتی از مرخصی به خانه بر می گردیم دست پدر و مادر را بی هیچ بهانه و عاشقانه می بوسیم.
باد داشتن فقط برای یک آدم پولدار یا یک استاد دانشگاه نیست که به پولش بنازد و باد کند یا به علمش و گیر بودن سرنوشت یه عده به دستش. همه باد دارند! یک دانشجو که خودش را از استادها بالاتر می بیند و به خود اجازه می دهد همه آنها را نقد که نه، تخریب کند، باد دارد. یا جوانی که در مورد مسئولین مملکتش که دانش و تجربه و تخصص و اطلاعاتی بسیار بیشتر از او دارند، مانند وارسی میوه حرف می زند و می گوید فلانی که گندش بزنن! اون یکی هم که بیخوده! فلانی هم کاره ای نیست! فقط اینی که من میگم خوبه!
اما وقتی در خیابان راه بروی و ببینی انسانی که روزگاری برای خودش کسی بود و شهروند محترمی بود، حالا از جنگ فرار کرده و آمده پناهنده شده در یک کشور یا شهر دیگه، دست دخترشو گرفته، دنبال کار میگرده، یا آدامسی دستمال کاغذی ای چیزی گرفته دستش سر چهار راه بفروشه بلکه بتونه لقمه نونی جور کنه برای شبش؛ می بینی بادش خالی شده. کسی که برای خودش در اداره یا سرکارش مهم بود و ارباب رجوع داشت و مردم گیر امضای او بودن، حالا نیازمند کمکه برای ادامه ی زندگی. دختر بچه ی کوچولویی که میرفت مدرسه و با دوستاش بازی می کردن و شاد بودن، حالا با لباسای کثیف باید وایسه آدامس بفروشه و نگاه حسرت بارش رو بدوزه به دست بقیه.
با دیدن این صحنه ها از دنیا بیزار می شی و با خودت میگی چطوری یه امیر عرب که سوار مردمش شده و پول نفت رو ریخته تو جیباش اینقدر باد میکنه که هوس میکنه کل دنیا رو بریزه به هم؟ چطوری یه نفر اینقدر باد میکنه که حاضره همه چی رو بذاره زیر پا: قانون های بین المللی و صداقت های گذشته و اصول اخلاق و انسانیت. اینجور آدما وقتی بادشون خالی بشه بد خالی میشه. میترکن یهو.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.