خاطرات نصرالله - قسمت چهارم

خاطرات نصرالله - قسمت چهارم

قبل از آنکه حرکت امل شکل بگیرد امام جلساتی برای جوانها و مردم داشت. در دهکده ی ما هر هفته به صورت چرخشی در منزل یکی از اهالی ده جلسه برگزار می شد. یکبار قرار شد منزل یکی از اهالی باشد. او این چنین برای ابوجعفر نصرالله تعریف می کند: 

 ما در سالن مهمانخانه ویترینی داشتیم پر از انواع شیشه های شراب. شیشه های شامپاین رنگ و وارنگ که هر کدام قدمت و ارزشی داشتند و کلکسیون با ارزشی برایم بود و به آنها افتخار می کردم. شب با زنم نشستم به صحبت، که فردا سید می آید اینجا. چه کنیم؟ شیشه ها را جمع کنیم؟ پارچه ای بیاندازیم؟ همینطور باقی بماند؟ ساعتی صحبت کردیم و قرار شد بگذاریم سید بیاید و خودش ببیند. ما اینگونه هستیم. اگر سید خوشش نمی آید خب اینجا دیگر جلسه نمی گذارند و رابطه اش را با ما قطع می کند. ما همینیم دیگه.

فردا اهل ده وارد شدند. امام موسی صدر هم رسید. وقتی وارد شد نگاهی به ویترین انداخت و سریع صندلی اش را برداشت گذاشت جلوی ویترین و پشت به آن نشست. بعد اینکه جلسه تمام شد و میهمان ها داشتند چای می خوردند امام موسی گفت: بهتر است از همین الان محل جلسه ی بعدی را مشخص کنیم. من فکر می کنم همینجا باشد خیلی خوب است. ایشان خیلی از ما پذیرایی کردند و ما را تکریم کردند. من متعجب و حیران و ترسان، وامانده بودم.

با اینکه همیشه در طول هفته راه می افتادیم دنبال سید موسی و هرجا می رفت دنبالش می رفتیم، آن هفته از ترس و نگرانی و آشفتگی جایی نرفتم تا مبادا او را ببینم و چیزی به من بگوید یا آبروی مرا ببرد. او هم پیامی برایم نفرستاد. کل هفته گیج بودم که آخر چرا دوباره منزل ما را انتخاب کرد؟! از جان ما چه می خواهد؟! چرا هیچ چیز نگفت؟! شب جلسه تا صبح با زنم صحبت می کردیم که چه کنیم. طوری که صدای اذان از مناره ی مسجد ده بلند شد. وقتی الله اکبر را شنیدم انقلابی در من رخ داد. به من الهام شد که پیام سید موسی این است.

به زنم گفتم بلند شو شیشه های شراب را بیاوریم. همه ی آنها را در وان حمام خالی کردیم و شیشه هایشان را هم گذاشتم داخل کیسه و دادیم سرایدار تا دور بیاندازد. فردا که امام آمد دید ویترین خالی است. مرا در آغوش گرفت و گفت: «مرا تکریم کردی خداوند تو را تکریم خواهد کرد.» یعنی به خاطر احترام به من اینها را دور انداختی و خدا جبران خواهد کرد.

ابوجعفر با چشمان اشک آلود گفت: از آن موقع به بعد این دوست ما لب به شراب نزد و این کارها را برای همیشه ترک کرد.

۱ ۰ ۰ نظر ۳۳۰۶ بار مشاهده

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

LIBANIRAN

اطلاعات و اخبار مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و گردشگری پیرامون لبنان
برای اطلاعات بیشتر به صفحه درباره پایگاه مراجعه فرمایید.

پربیننده ترین مطالب
پیوندها