وقتی سریال الغالبون رو برای اولین بار دیدم به کسی که کنارم نشسته بود گفتم ای بابا! اینا هم از ما ایرانیا یاد گرفتن! زنهاشون با روسری میخابن! برگشت و گفت: خب با روسری می خوابیدند دیگه!!!
چون یکهو نصف شب مزدورای اسراییل یا خودشون در رو می شکستند و می آمدند داخل. برای همین خیلی از زنها حتی در منزل خودشون همیشه با حجاب، و لباسِ پوشیده بودند.
متن زیر را با وجود تمام گرفتاری ها و وقت نداشتن، برای این نوشتم تا بدانیم در لبنان چه وضعی بوده و اندکی با درد و رنج مردم جنوب لبنان آشنا شوید و بدانید امنیت و آسایش و سربلندی امروز شیعیان مدیون مجاهدت ها و زحمات کیست.
سال 1985 بود. مزدوران (عملاء) اسراییل در جنوب لبنان هر کار که می خواستند می کردند. عموما جوانانی جذب جاسوسی و مزدوری برای اسراییل می شدند که خیلی فقیر و بی پول و بی شخصیت بودند و نمی توانستند از راه های معمولی به درآمد و زندگی ای برسند. وقتی می شدند عمیل اسراییل (مزدور) و سلاح دستشان می گرفتند، علنا دزدی می کردند و به مردم زور می گفتند و دخترانی را که خوششان می آمد به زور می بردند که همسرشان شوند. یکی از این مزدوران که خیلی قدرت داشت حسین عبدالنبی بود اما به سبب جنایاتش مردم به او حسین عدو النبی می گفتند (حسین دشمن پیامبر). بارها گروه های کوچک مقاومت تلاش کرده بودند او را بکشند اما هر بار خودشان کشته می شدند. او همسر اولش را آتش زده بود و زن دیگری را گرفته بود. دخترک وقتی از او می پرسیدند مگر نمی دانستی که او مزدور دشمن است؟ جواب می داد: خب او را دوست داشتم! البته او هم بعدها در به در شد.
راوی این خاطرات، ام علی است. وی فرزند سید بزرگواری از خاندان امین بود؛ همان خاندان سید محسن امین، دانشمند مشهور و مرجع بزرگ شیعه. در آن سالها قبل از اینکه ازدواج کند، در خانه پدری اش در شقرا زندگی می کرد. پدرش سید و روحانی بزرگی بود و در دهکده آبرو و اعتبار زیادی داشتند.
ام علی که دختر کوچک خانه بود اینگونه تعریف می کند: