وقتی خواستم بیام ایران دنبال گرفتن بلیط بودم و چون اوضاع سوریه بی ریخت بود نمی شد از آنجا بیام که ارزانتر تمام شود. خلاصه، گفتم بلیط دانشجویی بگیرم که نصف قیمته. خوشحال و خندان رفتم از سفارت نامه گرفتم و بردم هواپیمایی. قبلا روزهای رفت و برگشت را تلفنی رزرو کرده بودیم. نامه را که بردم گفتند شما که سه نفرید ، اما نامه برای یک نفره فقط! من رو میگید، داشتم شاخ در می آوردم. خلاصه رفتم دوباره سفارت و نامه گرفتم که اسم من و خانمم و فرزندم توش ذکر شده بود. بعد رفتم دفتر هواپیمایی تو خیابون الحمرا. گفتن شما بیخود جا رزرو کردین! کلاس بلیط دانشجویی متفاوته و باید بهشون میگفتین. حالا ما گفته بودیما! خلاصه از اونجایی که کلا چیزای دانشجویی در ایران یعنی ارائه ی یک جنس یا خدمتی با قیمت نازل و با کیفیت نازل تر ببنید چه به سرمون آوردن:
بلیطو برام صادر کردن. با خودم گفته بودم خب نصف قیمت باشه با حساب بلیط بچه میشه حدود 500 و خورده ای دلار و با خودم 600 دلار پول برداشته بودم. شد حدود 760 دلار! بعدا فهمیدم چرا! رفتم خونه باز پول برداشتم آوردم! حالا قضیه چی بود؟ بلیط دانشجویی تخفیف 50 درصد داره اما روی گرون ترین بلیط که یکساله است. گرون ترین کلاس ممکن رو نصف قیمت میکنن میدن به آدم بدون حق بار! به جای اینکه بگن دانشجو میخواد زاد و توشه با خودش بیاره ببره میگن خودت بیا و لبسای تنت! فوقش جزوه هاتم بیار! (اینا تحلیل های بنده است، کسی این حرفا رو نزد). خلاصه، ما دیدیم رو بلیط نوشته ok و قبلا هم گفته بودیم حتما اوکی میخواهیم. رفتیم فرودگاه رسیدیم پشت کانتر یک پیرزن بی حجاب چروکیده لبنانی نشسته بود بلیطو گرفت گفت وایسا کنار. این بلیط نمیدونم چی چی نداره! مسئول هواپیمایی اونجا بود. گفت بلیط دانشجویی اوکی نیست! باید وایسی تا جا پیدا شه! بلیط دانشجویی کلاس w هست و request ok یعنی اگه جا بود میبرنت!!! خب بگین اتوبوسه دیگه! خلاصه ما رو وایسوندن و ماهم دارم حرص میخوریم و علاف وایسادیم با زن و بچه. البته بنده خدا خیلی زور زد تا ما رو زورکی کرد تو و اصلا بارهامون رو که حتما اضافه بار داشتیم وزن نکردن. پرواز ساعت یک ربع به 9 بود و ما تا 9 و نیم پشت کانتر بودیم! از بس پرواز شلوغ بود گفتن شاید به شما شام ندن! گفتم شما منو ببند به چرخ و ببر. شام پیشکش! خلاصه رفتیم نشستیم و هواپیما از زور مسافر داشت میترکید. پرواز خوب بود. به ما که غذای اصلی نرسید لوبیا پلوی شب قبلو دادن! خلاصه رسیدیم ایران و به خیر تموم شد. برای برگشت رفتم دفتر هواپیمایی و گفتم اوکی می خوام. گفتن چشم اما اون روز نمیشه. دو روز بعد جا داره. گفتم بده. گفت عجب! بلیط دانشجویی صادر کردن کلاس باز کردن اما بسته است! یعنی ظاهرا کلاس باز کردن و بستن. خلاصه خیلی خر تو خر بود به اصطلاح قدیمیا (البته الانم به کار میره این اصطلاح بلکه بیشتر از قدیم!) گفت وضع بار رو هم تو بلیط نزده. این چه جور بلیطیه؟ ما هم از ترس اینکه نزارن بارامونو ببریم کلی خودمونو سبک کردیم و یه سری چیزا رو ایران گذاشتیم. البته به لطف خدا برگشتنه خیلی خیلی راحت بود و واقعا معجزه بود. برای گرفتن چهارصد دلار به نرخ دولتی از ترس اینکه بگن اقامت داری نصفشو بیشتر نمیدیم، رفته بودم خروجی داده بودم. پلیس گرفت انداخت اون کنار! منو میگی! الکی 550000 ریال پول ناقابل دادم به دولت عزیز که حق ما رو در ارز دانشجویی خورده! خلاصه شماها از این اشتباها نکنین.
هواپیما به خاطر باد بهاری هی می لرزید و کمر بند تمام مسیر اجبارا بسته بود. چند تا تور لبنانی هم که داشتن برمی گشتن لبنان هواپیما رو گذاشته بودن رو سرشون. هی مهماندار میرفت به انگلیسی می گفت بشین خطرناکه. کمربندتو ببند. نمی نشستند. اشک مهماندار رو جدا در آوردن. می گفت هی بهش میگم بشین نمیشینه! فارسی هم نمیفهمه!!!! خلاصه دیگه برگشتیم لبنانو پامون رسید به زمین و خدا روصدهزار بار شکر کردیم. پشت دستمونم داغ کردیم که بلیط دانشجویی بگیریم. دانشجوهای ایرانی داخل لبنان هم توجه کنن قضیه بلیط اینجوریه. حواسشون باشه که اگه با زن و بچه میرن اذیت نشن.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.