امروز را به بعلبک برای زیارت سیده خوله اختصاص دادم. بعلبک برخلاف حدیقه الایرانیه و ملیتا، ون خطی مستقیم داره. لذا با سید صحبت کردم که خودم برم سید هم انگار خیلی سرش شلوغ بود، روزه هم بود با کمال میل قبول کرد. پرس و جو کردم جایی به نام مُشرّفیه تاکسی ون های بعلبک اونجا جمع بودند. سوار شدم و صندلی جلو نشستم.
20 کیلومتر اول از نظر زیبایی محشر بود. باید از غرب جبال لبنان به شرق بریم. یه ارتشی هم مسافر ون بود که باعث شد محض احتیاط عکس نگیرم و جلب توجه نکنم. جاده فوق العاده شلوغ و همه ش هم سربالایی بود.
بعد از حدود 2 ساعت مسیر 83 کیلومتری بیروت بعلبک پیموده شده. توی راه چندتایی ایست بازرسی بود ولی هیچ کدوم برای بازرسی نگهمون نداشتند. روبروی حرم سید خوله پیاده شدم.
دم در یه پیرمرد مسلح (که چهره ی آفتاب سوخته و دست های زمختی که نشان از سختکوشیش بود) خودم و کوله پشتیما گشت. ساختمان حرم تازه ساخت و قسمت های بیرونیش نیمه آماده بود. ضریح کوچک وسط هال بزرگی بود که مثل اکثر امامزاده ها با یک دیوار شیشه ای، مردانه و زنانه را از هم جدا کرده بودند.
روی بدنه ی جا مُهری و دیوار شیشه ای و خلاصه هرجا تونسته بودند عکسهای شهدای حزب الله را چسبونده بودند.
بعد از زیارت با یک جوان لبنانی که اهل جنوب بود هم کلام شدم. بنده خدا فکر میکرد پاسدارم. حق
هم داشت توی اون وانفسایی که 40-50 کیلومتری شمال شرق بعلبک، نیروهای حزب الله و تکفیری ها در حال جنگیدن بودن شاید اولین چیزی که با دیدن یک ایرانی توی بعلبک به ذهن طرف مقابل می رسید همین باشه. می گفت می خوام توی آموزش های 42 روزه حزب الله شرکت کنم و بعد عازم جهاد بشم. حرم را برای نیمه شعبان آماده میکردند.
بعد از زیارت و نماز ظهروعصر رفتم رستوران بغل حرم. بعد از 2 روز خوردن شاورمای گوشت و مرغ واسه شام، شانس اینا داشتم یه غذای دیگه ی لبنانی را امتحان کنم.
درخواست منو کردم. به غیر از کبّه هیچ کدوم از غذاهای داخل منو برام آشنا نبودن. از روی عکس غذاها دوتا غذا سفارش دادم وقتی آورد دیدم 2 نوع سالاد هستش. یکی از سبزی جات بود اون یکی هم مثل سالاد فصل خودمون بعلاوه ی نان سرخ کرده که شبیه چیپس بود و همین باعث شده بود عکسش توی منو منا به اشتباه بندازه که خوراک سبزیجات و گوشت هستش.
القصه غذا را آورد اولش خیلی خوشم اومد ولی بعد چند قاشق بشدت شوری و ترشی سالادا توی ذوق میزد. یه جور غذا شبیه کباب خودمون سفارش دادم. از رستوران خارج شدم هنوز چند قدم دور نشده بودم پیشخدمت رستوران که از اولشم فهمید ایرانیم رفتار نه چندان مناسبی باهام داشت اومد دنبالم با لحن جدی و غیردوستانه ای گفت پول غذای دومما حساب نکردم در حالی که حساب کرده بودم. رفتم داخل و به صندوقدار حالی کردم که پول غذاما حساب کردم و اونم عذرخواهی کرد والسلام. بعد سمت ویرانه های یه معبد قدیمی معروف به معبد ژوپیتر که به سبک رومی بود راه افتادم تا نیمه راه رفتم ولی به علت گرمای هوا دیدم از دیدنش لذت نمیبرم برگشتم.
توی راه برگشت دیدم یه توریست بینوا هی از لبنانیا میخواد یه سوالی بپرسه کسی هم جوابشا نمیده ازش پرسیدم دنبال چی میگرده گفت: یک سنگ بزرگ که قبلا توی معبد بوده ولی حالا نیست و می خوام بدونم کجاست؟ اظهار بی اطلاعی کردم. حالا اگه تو ایران این سوالا پرسیده بود شونصد نفر سعی میکردند بهش کمک کنند. سید بهم تلفنی گفته بود ماشین برای بیروت فقط تا ساعت 4 هست. با اینکه بعلبک شهر قشنگیه ولی فضای امنیتی کلی لبنان و گرمای هوا و استرس اینکه ماشین گیرم نیاد باعث شد تصمیم بگیرم زودتر برگردم. توی راه برگشت فقط یک بار پاسپورتما چک کردند و سوال اضافه ای نپرسیدند. نزدیکیای بیروت بودم که سید بهم زنگ زد باهام توی ضاحیه قرار گذاشت. قرار بود برای سوغات، یه مقدار زیتون و چیزهای دیگه بخرم. سید لطف کرد و منا برد جایی که بتونم زیتون خوب بخرم. سر راهمون یه سری به ملعب الرایة زدیم.
ملعب الرایة همون جاییه که احمدی نژاد سخنرانی کرد و حزب الله بعضی از مراسم هاش را اونجا برگذار می کنه. توش یه عالمه لاستیک چیده بودند و شده بود پیست ماشین سواری کارتینگ. با سید رفتیم مغازه ی یکی از رفقاش (دوست مشترک من و سید که توی سفر زیارت اربعین یه شب تا صبح پیاده 32 کیلومتر راه رفتیم). سالی دوبار میرفت اروپا لوازم خانگی میاورد میفرخت ازش قیمت یک پنکه کوچیک پرسیدم گفت 30$ ساخت چین به سفارش اسپانیا... بعد گپی باهم زدیم. ازم پرسید چه چیزی توی این سفر بیشتر برام جالب بود؟ گفتم فکر نمیکردم حزب الله یا بهتر بگم اعضای اون اینقدر در متن جامعه باشند. اینکه شیخ نبیل قاووق را از نزدیک ببینم یا با پسرفلانی که نفر سوم مقاومته توی یک کافه ی شیک سر یه میز بشینم برام باورنکردنی بود. سید پرسید قیلون هم کشید؟ گفتم بله چطور مگه؟ سید یهو داغ کرد شروع کرد با عصبانیت به رفیقش یه چیزایی گفت که من فقط اینقدرشا فهمیدم که چون طرف منتسب به حزب الله باید یه چیزایی را رعایت کنه. خندم گرفت باخودم گفتم بچه مردما ندونسته تو دردسر انداختم. بعد با سید رفتیم زیتون و یه سری چیزای دیگه خریدیم. آخر کار سید منا پیاده کرد و گفت فردا صبح یه نفر میفرسته منا ببره فرودگاه واین آخرین دیدار ما در این سفره. همدیگه را بغل کردیم. خواستم به مثابه پسری که دست پدرشا میبوسه دستشا از روی محبت ببوسم ولی اجازه نداد. اومدم محل اقامتم یه استراحت کوتاه کردم و اومدم بیرون که تا قبل از نماز مغرب در ضاحیه یه چرخی بزنم. شب نیمه ی شعبان بود ولی از جنب و جوش به اون شدت که در خیابونای ایران همون موقع درحال انجام بود مثل شربت دادن و آزین بستن آنچنانی خیابونا خبری نبود. (فقط اطراف مسجد قائم که تو قسمت قبل به مسجد ارک تشبیه ش کردم یه مقدار چراغونی کرده بودن). بدون هیچ استرسی از ایست بازرسی های حزب الله رد میشدم. اون بنده های خدا هم کاری به کارم نداشتند. از گذروندن آخرین لحظاتم در ضاحیه نهایت لذت را میبردم. خانواده هایی را که میدیدم که با فراغ خاطر داشتن خرید میکردند. تازه عروس و دامادهایی که دست در دست هم خیابونا را بالا پایین میرفتند. خدایا شکرت که ما هم در قسمتی از تامین امنیت این بخش از امت اسلام که در این گوشه از دنیا درحالی که از شمال تا جنوب شرقشون جنگه و در جنوبشون موجودات خبیثی در لباس انسان با شرارت زندگی میکنند، سهیم هستیم. موقع نماز شد رفتم مسجد قائم عجل الله. بعد از نماز مراسم مختصری شبیه احیاء نیمه شعبان بود مداح به لهجه ی لبنانی در مدح و فراق امام عصر سوزناک میخواند و مردم اکثرا گریه میکردند. بعد از مراسم یه جوان خوش برخورد لبنانی اومد پیشم، دست و پا شکسته فارسی صحبت میکرد. فهمیده بود ایرانیم. توی صحبتاش یه نکته برام خیلی جالب بود. میگفت توی شیعیان لبنان هنوز هم کسانی هستند که فکر میکنند قریب به اتفاق ایرانی ها آدم های دیندار و انقلابی هستند ولی وقتی میان ایران اوضاع را میبینند بدجور توی ذوقشون میخوره. به گمانم این تفکر معادل تفکر بعضی از هموطنانمونه که یکایک لبنانی ها را عضو یا دوستدار حزب الله میدونند.
بعد این جوان بزرگوار دوستش را که به قول خودش "ابن شهید" یا فرزند شهید بود به من معرفی کرد. گفت ایشون امیر پسر شهید "رانی بزی" (در بین دوستانش معروف به حاج حاتم بود) هستند. این فرمانده ی شهید بزرگوار را من از تماشای یکی از کلیپهای مقاومت میشناختم. شهدای مقاومت وصیت نامه تصویری هم دارند. در بخشی از وصیت نامه تصویری این شهید دو فرزندش "امیر" و "شهید" را خطاب قرار میدهد.
|
حالا من روبروی امیر فرزند فرمانده ی شهید که در جنگ تموز 2006 به شهادت رسید ایستاده بودم. ناخداگاه ازش پرسیدم "شهید" کجاست؟ (نام برادر امیر). متعجب شدند؛ این ایرانیه ما را از کجا میشناسه؟ از بس اون کلیپ را دیده بودم تقریبا صحبت های اون شهید بزرگوار حفظم شده بود که: لقد اَسمَیتُک یا امیر لذلک اسم شهدا، الاُمرا اهل الجنه و...... همینا براشون بازگو کردم دوزاری شون افتاد جریان چیه. با هم یه ده دقیقه ای گپ زدیم. خوشحال بودم که باز هم افتخار آشنایی با نسل آینده ی مقاومت که علاوه بر ایمان به انواع علوم روز مجهز بودند را داشتم.
دیگه شب از نیمه گذشته بود که برگشتم محل اقامتم. تا چمدونما آماده کنم و ریخت وپاشما جمع کنم و سوئیتا تمیز کنم یک ساعتی طول کشید. چند دقیقه یک بار موتورهای هزار و 750 سی سی (که بحمدالله در ایران ممنوعه) توی خیابونهای ضاحیه ویراژ میدادن و صداشون آرامش شب را بهم میریخت.
فردا صبح سید لطف کرده و یه نفر را فرستاده بود دنبالم. منا تا فرودگاه رسوند. تو فرودگاه یک عده مفتی سنی را دیدم که برای شرکت در مراسم سالروز رحلت حضرت امام علیه الرحمه به ایران می رفتند. با یکیشون همکلام شدم. الشیخ الدکتور محمد نمر احمد زغموت... مفتی فلسطینی ساکن لبنان که به گفته ی خودش رئیس یک تشکیلات حامی آزادی فلسطین در لبنان بود . اولش تصور کردم برای کنفرانس وحدتی یا ضد سازمانهای تروریستی تکفیری یا چیزی شبیه به این دارن میرن ایران. بهش گفتم اگه جهاد حزب الله 10 ثواب داشته باشه 9 تاش واسه خود لبنانه (در تعاملات داخل لبنان و حفظ وحدت با بقیه گروهها و مذاهب) و 1 ثواب در مقابله با اسرائیل. جواب داد شاید این طور باشه. به نظرم همینشم زورش اومد بگه و شاید قلبا بهش اعتقاد نداشت. ولی بازهم کاچی بعض هیچی. توی این هاگیر واگیر که غالب علمای اهل سنت شامی یاسکوت کرده یا از سازش بدشان نمی آید. تک و توک علمای مثل این اقا که خلاف جهت رود خانه شنا میکنند برای ایران ثروتیست بس ارزشمند.
با تمام خاطرات خوشی که از این سرزمین زیبا داشتم خیلی ناراحت نبودم که لبنان را ترک میکردم. شاید به خاطر تجربه شرایط امنیتی و یا...
توی هواپیما مستند مردی با آرزوهای دور برد و 7 دقیقه تا تل آویو را شاید برای پنجمین بار دیدم. این بار با حال دیگه ای. مخصوصا آخر مستند مردی با آرزوهای دوربرد که درباره شهید حسن تهرانی مقدم، ابوصاروخ لبنانیها و پدرموشکی ایرانه، اشک امانم را بریده بود.
به درگاه الله سبحان و تعالی دعا میکنم همه شیعیان جهان وطنی که دل در گروی انقلاب امام خمینی (که زمینه ساز ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است) دارند سفر به استانی از استان های ایران و زیارت مجاهدان راه حسین علیه السلام روزیشان شود.
عکس های متفرقه:
سفر به قلب مقاومت - روز اول + تصویر
سفر به قلب مقاومت - روز دوم + تصویر
سفر به قلب مقاومت - روز سوم + تصویر
دیدگاهها (۷)
مورچه
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۸
پاسخ:
۱۷ شهریور ۹۴، ۱۴:۲۷
ازآقای نایینی باید تشکر کرد
یاسر
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۵:۱۴
پاسخ:
۱۷ شهریور ۹۴، ۱۴:۲۸
از انجا که حزب الله و سپاه از سفر ایرانی ها بدون هماهنگی جلوگیری می کنند، بنده کمکی نمی توانم بکنم. ممکن است یک اقدام شخصی باعث شود زحمات چند ماه مجاهدین به هدر برود. با این حال به نظرم راه سوریه از عراق نا امن است. از بیروت بهتر می توانید بروید.
مهدی . ک
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۵
موسیقی مقاومت هم باشه عالی میشه .
احسنت و موفق باشید .
خداحافظ تا خدا
پاسخ:
۱۷ شهریور ۹۴، ۱۴:۲۶
سفرنامه توسط اقای نائینی نوشته شده و عکس و فیلمها از ایشان است. بدون دخل و تصرف در این وبگاه منتشر شده است.
فارس
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۳
فکر کنم لبنانی ها با ایرانیها خوب نیستند از خاطرات شما اقای نائینی این حدس رو زدم
پاسخ:
۱۷ شهریور ۹۴، ۱۴:۲۹
علیرضا
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۹
پاسخ:
۱۷ شهریور ۹۴، ۲۰:۲۹
محمد نائینی
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۴
.
۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۲