صبح همین امروز جلوی دانشگاه لبنانیه تو حدث که مسابقه ی شهید مطهری اونجا برگزار شده بود سوار یه تاکسی شدم. قیافه اش نمی خورد شیعه باشه. آخه شیعه ها یه شمشیر یا یاعلی یا نوار سبز آویزون میکنن به آینه. داشت نوار قرآن عبدالباسط رو گوش می کرد. رسیدیم به یه چهار راه. چشمش افتاد به پلیسی که بیخیال نسبت به حرکت های خلاف ماشینها فقط دست تکون می داد. گفت حاجی؛ من تازه از دمشق اومدم. اونجا انگار نه انگار جنگه. تو اوج درگیری و بمب و خون، خیابونا رو کارگرای شهرداری میان طبق معمول تمیز می کنن، گل می کارن، درختارو اصلاح می کنن، برق همیشه وصله (آخه لبنان برعکسه و در اوج صلح و صفا همیشه قطعی برق دارن) کسی برخلاف قوانین راهنمایی و رانندگی حرکتی نمیکنه، کسی جرات نداره پشت فرمون با موبایل حرف بزنه. خلاصه اینقدر خوبی گفت از سوریه و مقایسه کرد با لبنان که تشویق شدم برم جهاد! آخرش گفت انشالله سوریه با مقاومت مردمش و کمک خدا و ایران و شرفای دیگه به وضع قبل برگرده.
گفتم انشالله. همیشه مقاومت جواب میده.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.